سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
بردبارى و درنگ از یک شکم افتادند و هر دو از همت بلند زادند . [نهج البلاغه]
 
امروز: پنج شنبه 103 آذر 8

 

آغاز

 

 

 

بی‌گاهان
به غربت
به زمانی که خود درنرسیده بود ــ

 

چنین زاده شدم در بیشه‌ی جانوران و سنگ،
و قلب‌ام
در خلأ
تپیدن آغاز کرد.

 

 

 

گهواره‌ی تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی‌پرنده و بی‌بهار.

 

نخستین سفرم بازآمدن بود از چشم‌اندازهای امیدفرسای ماسه و خار،
بی‌آنکه با نخستین قدم‌های ناآزموده‌ی نوپاییِ خویش به راهی دور رفته باشم.

 

نخستین سفرم
بازآمدن بود.

 

 

 

دوردست
امیدی نمی‌آموخت.
لرزان
      بر پاهای نو راه
                        رو در افقِ سوزان ایستادم.
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود.

 

 

 

دوردست امیدی نمی‌آموخت.
دانستم که بشارتی نیست:
این بی‌کرانه
              زندانی چندان عظیم بود
                                            که روح
از شرمِ ناتوانی
در اشک
          پنهان می‌شد.


 نوشته شده توسط گلبرگ متقی در شنبه 89/5/9 و ساعت 1:14 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 5
مجموع بازدیدها: 54743
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو